سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گل نرجس
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 دی 21 توسط قاسم باقرنژاد | نظر

شبى که آمدم آسمان با زلفان تو گره خورده بود، آن گونه که کلاغ هم در آن گم مى‏گشت. تنها قهقهه جغدى از دور شنیده مى‏شد، انگار من بود و تو بود و تابلویى بى‏تصویر، که نه ستاره‏اى داشت که عشق را سوسو بزند و نه ارابه‏اى که گذشته را در جاده حال با خود بکشد. انگار آیینه زلال دریا از ترس بى‏آبرویى چین خورده بود و یا شاید، رشک صحرا غبار نخوت بر چهره پنجره همیشه آبى نشانده بود. نمى‏دانم؟! بلبل، کدامین ترانه را خواند که تو شاپرک همیشه جاویدم این گونه مرا زیر شعله‏هاى سرکش عشق آتش کشیدى و بى‏خبر به دیار غربت احساس رفتى! هنوز هم نمى‏دانم که باید آیا ردّ تو را از کوچه پس کوچه‏هاى دلتنگى‏ام بگیرم یا از قاصدکى که تو را مى‏بیند و به من دروغ مى‏گوید؟! نمى‏دانم، خزان کدامین نگاه در قاب رنگى چشمان تو میان تصویر احساسمان خط بطلان کشید، اما خوب مى‏دانم که اگر، پرستویى بخواهد فصلى را در آینده سپرى کند روزى خواهد رسید که دوباره، تصویر مبهم فصل گذشته را ببوسد و با آن زندگى‏اش را لبریز از خاطرات کهنه مهرآمیز گرداند. خوبِ، خوب نازنین من، اگرچه در نبودت فانوس وجودم نفسهاى آخر را مى‏کشد اما به خاطر تو، از بلنداى آسمان مقدس عشق فریاد مى‏زنم. «مسافر غریب من هر کجا که هستى، سفر بخیر ...»




مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.