غم مخور، ایام هجران رو به پایان مى رود این خمارى از سر ما مى گساران مى رود پرده را از روى ماه خویش بالا مى زند غمزه را سر مى دهد، غم از دل و جان مى رود بلبل اندر شاخسار گل هویدا مى شود زاغ با صد شرمسارى از گلستان مى رود محفل از نور رخ او، نورافشان مى شود هرچه غیر از ذکر یار، از یاد رندان مى رود ابرها، از نور خورشید رخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان مى رود وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد روز وصلش مى رسد، ایام هجران مى رود . خورشید من بر آى شاعر: سید على خامنه اى
گل نرجس