تو نوشتن، قلم به رقص مىآید، کاغذ مست و حیران مىشود، حبابهاى چشمم شفاف و جارى
مىشوند، نمىدانم چه سرّى در نام مقدست وجود دارد که هر وقت نامت را صدا مىکنم
دلم آرام مىگیرد.
هر وقت نامت را بر روى کاغذ حک مىکنم و از تو مىنویسم وجودم و قلمم و کاغذم همه
و همه به وجد مىآییم، اما بعد از چند لحظهاى مىبینم قلم مىلرزد و مىایستد و
اشک مىریزد که باز هم انتظار، و بوى گریه در وجود همه ما مىپیچد و باز همان سکوت
همیشگى.
مولایم! رخ نما که دلتنگ روى دلارا و روشنى افزایت هستیم تا که بیایى و همه جا را
روشن کنى.
اى باران رحمت الهى! پرده از چهره بردار و بیا که زمین خشکیده نیازمند باران لطف
الهى توست.
اى اقیانوس سخاوت! پا در رکاب کن و سفرههاى فقر آرامش را، پر از مهر و صلح و
دوستى کن و آنها را در دریاى عشق خود شناور کن.
اى مهروى فاطمه! اى نگین انگشترى زهراى اطهر! قدمى به سوى ما بنه و جهان را به
زیر قدوم مقدس خود آرامش ببخش و آن را در آغوش خود مأوا ده.
مهدیا! هنوز به انتظارت هستیم تا که آن روز فرا رسد و جمال بىمثالت را ببینم.
منجیا! اى پسر اختران درخشنده! اى بهار مهربان! اى کاش مىتوانستیم از تو خبر
گیریم که کى مىآیى؟ اى کاش زمان آمدنت ما هم سعادت حضور داشته باشیم. خوشا به حال
کسانى که تو را همراهى مىکنند. خوشا به حال خانههایى که به نور قدوم تو روشن
مىشوند و جان مىگیرند و از خوشحالى سر به آسمان خدا مىسایند.
خوشا به حال خیابانهایى که عطر عدالت تو را حس مىکنند و لبریز از وجود مقدس تو
مىشوند، به همه آنها غبطه مىخوریم که سعادت دیدن روى دلاراى تو را خواهند داشت و
چشمهایشان بىواسطه به تماشاى تو خواهد ایستاد.
به راستى که مهدیا از تو سرودن و وصف کردن کار بسیار سختى است که تو در وصف نیایى،
چرا که والاتر از همه وصفها هستى. ابوالفضل صمدىرضایى
حدیث آفرینش
تنها براى چشمهاى تو مىنویسیم که نگاهت پرتویى از خورشید است. در این دنیاى پر
از ظلم و جفا، دروغ و نیرنگ، حکایت زندگى ما، حکایت غم و غصه و بىکسىهاست.
راه
آمدن تو را صبحهاى جمعه با اشکهاى بىمنتهایمان خواهیم شست و در دعاى ندبه در غم
انتظارت به سوگ خواهیم نشست.
از نامهربانىها خواهیم گفت که چه مىشد اگر با ما
همنشین مىشدى تا ببینى دنیا چه بىوفاست، هر چند تو خود ناظر بر همگانى.
مولاى
من! اگر نیایى گلهاى یاس براى چه کسى شکوفه دهند، برگهاى پاییزى از شوق آمدن
قدمهاى چه کسى بر زمین بریزند.
مهدىجان، ستارههاى آسمان را مىشماریم و
مىدانیم نهایت دلتنگى ستارهها، خاموشى است و مىدانى نهایت دلتنگى ما، دیدن مَه
روى توست، پس تو را به جان مادرت بیا تا هستىمان را در وجودت فدا کنیم.
یا
مهدى، بغض در گلویمان نشسته است. صداى مهدى مهدىمان در زمین و آسمان
مىپیچد.
دوست داریم اسم زیبایت را روزى هزار بار بر زبان بیاوریم و بر در و
دیوار بنویسیم و از تو بگوییم و به تو نالیم؛ زیرا تو فریادرس بىکسانى، امید
ناامیدانى، پناه بىپناهانى تا ظهور کنى و لباس سعادت و عافیت را بر تن همگان
بپوشانى. ما همه با هم منتظریم تا بیایى.
خدایا!
تویى که آب را براى جسم بشر آفریدهاى و عطاى روزى جسم و جانش را از وظایف خود برشمردهاى، روح تشنه بشر را با زلال ظهور سیراب کن!
خدایا!
«فراق»، سنگینترین بار و «انتظار»، سختترین کار عالم است. کار عالم را سامان ببخش.
خدایا!
ما مدام ظهور او را از او طلب مىکنیم، غافل که همه چیز در دست مشیت توست. دست ما و دامن مشیتت!
خدایا!
شنیدهایم که محبوبمان براى ظهور از ما منتظرتر است. وجود نازنین او را از این چشمانتظارى برهان!
خدایا!
محبوب ما در آستانه ظهور ایستاده است و چشمان منتظرش نگران نگاه اشارت توست، قلب محبوب و محبوب قلبها را به نگاه اشارتت مهمان کن!
خدایا!
اگر ما به قدر قد عمر کوتاهمان غصه ظهور خوردهایم و انتظار فرج کشیدهایم، محبوبمان قرنهاست که غصه مىخورد و انتظار مىکشد.
خدایا!
گیسوى جهان، پریشان است و خاطر عالم آشفته و دست و پاى جهانیان بسته در زنجیر گیسوى جهان و همگان دربهدر به دنبال سامان جهان، سکون و سامان را به انسان هدیه کن!
امام باقر(ع):
«خداوند رزق و روزى را مابین طلوع فجر تا طلوع آفتاب قسمت
مىکند،
پس بپرهیزید از خوابیدن در چنین وقتى.»
بگذار خورشید عالمتاب از
مشرق چشمان تو سر زند و فجر صادق از نگاه تو بدمد. حیف است وقتى تمام ذرات هستى، در
حال سبّوحگویى و قدّوسخوانى هستند، تو در بستر غفلت غنوده باشى و فضیلت سحرخیزى
را از دست بدهى. زیرا از شریفترین اوقات، وقت بینالطلوعین است که بسیار سفارش
کردهاند در چنین زمانى، حق تعالى را یاد کنیم و به حمد و نیایش بپردازیم.
مگر
نشنیدهاى که فرمودهاند خواب در چنین ساعتى مکروه است و رزق و روزى آدمى را منع
مىکند. براى آنکه در بامدادان فرشتگان شب و روز، توأمان در رفت و آمد میان زمین و
آسمانند و رزق و روزىشان را به آنان عطا مىکنند. پس آنکه در وقت عنایت و بخشش،
غایب باشد، دستش خالى خواهد ماند و سهمش از میان خواهد رفت. اگر چه حضرت ربّ آن همه
بزرگوار و کریم و بخشنده است که بر رزق هیچ موجودى بخل نمىورزد و او را به تنگدستى
دچار نمىکند، اما آنکه با وضوى نماز صبح، آستین همت بالا مىزند و کار روزانه خود
را آغاز مىکند، همان تازگى و طراوتى را با خود دارد که گل به شبنم نشسته که در
بامدادان لب به ترنّم ذکر الهى مىگشاید و چنین کسى براى دریافت خیر و برکت
افزونتر، لیاقت بیشترى دارد.
اوقات صبحگاهى در شبانهروز بسان فصل جوانى در
سالنامه عمر است، آدمى بیشترین شور و انرژى و اشتیاق را در آغاز روز با خود دارد و
هر چه روز به شب نزدیکتر مىشود، خستگى و رخوت نیز در جان آدمى مىنشیند. پس از
عقل و ذکاوت به دور است که انسان در فصل جوانى به بیهودگى و بطالت بپردازد و چون به
پیرى رسید، بر خود سخت گیرد و کار کند.
آغاز کار و کوشش در صبح زود که در تعقیب
ذکر و نماز باشد، باعث مىشود انسان با سرزندگى و سرخوشى روز خود را شروع کند و
همین حُسن آغاز، موقعیتها و فرصتهاى نیکو و مفیدى را برایش به ارمغان مىآورد و
خیر و برکت در زندگىاش جریان مىیابد. طورى که طبق نقل امیرالمؤمنین(ع) نیز، ذکر
خدا بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب، کاملتر از کسب روزى از طریق سفر کردن
است.
پس خود را به خنکترین و دلنوازترین نسیم صبحگاهى بسپاریم و در هواى تازه و
سبک بامدادى به پرواز درآییم. اولین قدمها براى کسب روزى حلال را در نخستین اوقات
روز برداریم و با نیایش و یاد خدا به استقبال روز جدید برویم تا عنایات حاصل از
نماز صبح بدرقه راهمان باشد.
در این جهد و کوشش صبحگاهى خیر پنهانى نهفته است که
فقط بر اهلش آشکار مىشود. بخواهیم که ما را هم مَحرم و اهل بدانند.
سبزهها در پهنه گیتى؛ انتظار یعنى گسترش فرش ایمان در گستره زندگى؛
انتظار یعنى امتداد نگاه صالح بر گامهاى مصلح؛ انتظار یعنى تمامى قلب را
به قائم بخشیدن؛ انتظار یعنى قضاوت، همه نیکها و نیکىها در ترازوى عدالت
انسانى؛ انتظار یعنى شور اندیشهها و شعور یافتن ریشهها؛ انتظار یعنى
بارورى، یعنى بالنده شدن، یعنى به ثمر نشستن باورها؛ انتظار یعنى پرواز بر
بلنداى زمان؛ انتظار یعنى همگامى با همه ضعیف نگه داشتهشدگان زمین؛
انتظار یعنى سوزاندن هر ستم، در چهار سوى دنیا؛ انتظار یعنى تطهیر شدن در
باران یقین؛ انتظار یعنى فشردن دستهاى اتحاد؛ انتظار یعنى انتقامگیرى از
دشمنان گل و آب و آیینه؛ انتظار یعنى پوییدن و به سر دویدن در راه طلب، در
راه رسیدن به معشوق؛ انتظار یعنى زیستن در پناه جمهورى ایمان؛ انتظار یعنى
پیمودن همه راههایى که به ملکوت منتهى مىشود؛ انتظار یعنى تلاش و کار در
کشور امام زمان؛ انتظار یعنى ذخیرهسازى نیروى پرواز در بالهاى کبوتر دل.
هر لحظه به یادت مىتپد و هر لحظه هوا و حال تو را دارد، تا تو بیایى. همه
مىگویند سفر محدود است جز سفر آخرت که آن هم روزى به پایان مىرسد اما هر
روز که مىگذرد مىبینم این سفر طولانى مىشود و ما توان دیدن تو مسافر
عزیزى که به سفر رفتهاى را نداریم. نمىدانیم تا کى باید منتظر بمانیم؟
انتظار سختى است. نمىدانیم به کجا سفر کردهاى؟
تو بیا اى تجسم عشق و
تمامیت زیبایى. تو بیا و نگاه منتظر ما را با نگاه پاک و عاشقانهات گره
بزن. دل ما زخمى عشق توست، تو بیا و نمکِ عشقت را بر این زخم بپاش. همه
زخمها با ریختن نمک، سوزانتر و دلخراشتر مىشوند، اما دل زخمى ما با
نمک عشق تو مرهم مىیابد و درمان مىشود.
بیا و بیا اى مسافر و اى طلوع سبز، ما را از چشمانتظارى برهان. هر آدینه
به انتظاریم تا تو پا در رکاب کنى و نداى «جاء الحق» سر دهى و ما «لبیک»
گوییم.
هر پگاه آدینه، ندبهاى سر مىدهیم بلکه ندبه ناتماممان را با آمدنت تمام
کنى؛ ولى کى، چه وقت و کجا؟ آیا سعادت زنده ماندن و حضور در پیشگاهت را
خواهیم داشت؟ نمىدانیم. پس به کلام مولایمان على(ع) لبیک مىگوییم که
فرمود: «بالاترین عبادت، انتظار فرج مهدى موعود ماست.»
و ما منتظران تو به انتظار فرجت مىنشینیم و از خدا تعجیل در ظهورت را
مسئلت مىنماییم. باشد که خداوند راضى گردد و دعایمان را مستجاب نماید.
«الهى لَیْسَ لى وَسیلةٌ الیکَ الّا عواطِفُ رَأْفَتِکَ و شفاعَةُ
نَبیِّکَ نبى الرَّحمةَ و مُنْقِذ الاُمَّة من الغُمَّه، فَاْجعَلْها لى
سَبَباً الى نَیْل غُفْرانِک؛
خدایا! مرا به سوى تو وسیلهاى جز عواطف مهربانىات و شفاعت پیامبر رحمتت
که نگهدار امت از رنج و آلام است، نمىباشد. پس تو این دو را براى من
وسیله آمرزش خود قرار ده.»
براى توسل به کسى که وجودش سراسر رحمت و رأفت است، چه کسى بهتر از رسول
مهرگسترش که با هر نَفَس، گل عشق در باغ سینه مىکارد و با هر نگاهش،
باران عطوفت جارى مىسازد.
ما را از کودکى آموختهاند که براى خواستن آرزویى از بزرگى، عزیزترین
محبوب او را واسطه وى و خویش قرار دهیم. چگونه روى خواهد تافت، از کسى که
خود را پشت پیامبر محبوبش پنهان کرده و او را شفیع گناهکارى خویش در نزد
وى قرار داده است؟ چگونه پاسخ نخواهد داد، خواهش کسى را که به دامان کرامت
نبى مقربش آویخته و چشم امید به وساطت او دوخته است؟
مىدانیم که در مرام کریمان نیست که سائلى را دست خالى از آستان لطف و مهر
خویش برانند، حتى اگر آن بیچاره و دردمند را لیاقتى نباشد که او را بر سرِ
سفره انعام خویش بنشانند. جود و سخاوت اربابان لطف و عطا آن همه است که
راه را بر مسکینِ گرفتار نبندند و او را با خویش همسفره بسازند؛ و همین
سابقه عنایت است که ما را جسارت آن بخشیده که با همه تنگدستى و روسیاهى،
دست توسل به سوى حبیب خدا دراز کنیم تا به بهانه آبرو و عزت او، ما را نیز
شرفى بخشند.
براى خدایى که آتشفشان رحمتش همیشه مىجوشد و چشمه کرامتش دایماً مىخروشد، چه دستاویزى بهتر از رحمت و عطوفت خودش؟
پس خدا را به آبروى پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) نیکویش سوگند دهیم تا دست توسل
ما را از آستان عنایت خویش قطع نکند و چشم امیدمان را کور نسازد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
باشد که گوشه چشمى به ما کنند