مَهدىجان، براى تو مىنویسم. براى تو که،
منتهاى چشمان منتظرى و میراث لحظههاى غربت مَنى. همیشه به یاد تو
مىنویسم و مىسرایم، هر چند تو را هرگز ندیدهام، ولى همیشه آرزوى دیدنت
در لحظه لحظه زندگىام جارى است.
امروز در کنار پنجرههاى غمآلود
انتظار با قلبى آکنده از پشیمانى و شرم، دفتر نبودنت را ورق مىزنم و در
انتهاى باورم تو را مىجویم، تو را که ناجى تمام فریادهایى.
همیشه تو را مىجویم؛ در رکوع آسمانها و سجود فرشتگان و قنوت درختها.
مىدانم، مىدانم آمدنت دور نیست! ولى قلب پرگناه من آیا مىتواند آن لحظه را ببیند؟
(آخرین حادثه جاده تویی تو ***اتفاق نیافتاده تویی تو)
محبوب قلبها
مهدىجان، بیا و تقویم خودت را به ما هدیه کن،
تقویمى که تاریخ موعود آمدنت را در خود نگاشته است. بیا و ما را از میان
ثانیهها نجات بده و به درون جادههاى تنبیه و بیدارى بینداز. ما را به
چشمه عمیق هوشیارى بینداز تا شاید جرعهاى آب حقیقت بنوشیم. مولا بیا و
چشمهایمان را روشن کن و به نماز معطر عشق مشتاقتر ساز. بیا و ما را که
روى قالیچه تردید به خواب رفتهایم پیش از رفتن تا ابدیت تاریک بیدار کن و
دست شفاعت بر قلب پاره پاره ما بکش تا شاید آسمان را به خاطر آورد.
مهدى موعود! بیا که غل و زنجیرهاى شک به گردنمان آویخته شده است و ما هر
روز از دیروز بیشتر احساس خفگى مىکنیم! بیا و ما را برهان.
اى محبوب قلبهاى تازیانهخورده! اى رادمرد تاریخ، که در بشریت و انسانیت
الگویى بىهمتا براى ناموران عدالت بودهاى و هستى! دورى از تو براى ما
شیعیان تجسمى از دردهاست.
اى آبرومند نزد خدا! خورشید مهربانى، امید ناامیدان، یارىدهنده مظلومان،
دلسوز مستضعفان و منتظر منتظران، با همه قلبمان، با ذره ذره وجودمان،
دوستت داریم!