چشمه زلال، آب روان، همهمه کبوترهاى عاشق و دسته یاسهاى سفید در آب، شوق انتظار را در دلم زنده مىکند و نواى عاشقان منتظر را به گوشم مىرساند. در دل کوهسار، منتظران، مثلث عشق و انتظار را ساختهاند. زوایاى مثلث جا پاى قدمهایشان و نامههاى عارفانهشان است، رأس آن قطره قطره اشکهایشان که کوهسار را نمناک کرده است. گویى روح تازهاى در اینجا دمیده، سنگهاى چشمه، گلهایى در گلواژههاى معنویت شدهاند. درختان سبز تا فلک قد کشیدهاند تا شاید قامتشان به مدت انتظار برسد.
در قله کوه به یاد منتظرانى مىافتم که در پرتگاهها به یاد محبوب خویش نجات پیدا کردهاند، منتظرانى که هیچ وقت براى انتظارشان به عقب نلغزیده و نادم نشدهاند.
ماه با فکر و ذکر تو بر روى چشمه، نور نقرهاىرنگ خود را بر جاى گذاشته و به یاد آمدن تلألؤ نور زیباى تو رنگینکمانى در آب منعکس کرده است.
اى معشوق عارفان! بیا، بیا و کبوتران عاشق را که تنها بهانه ماندنشان انتظار توست، رهایى ده تا کلمه «انتظار» از واژهها حذف شود و به جاى آن کلمات «عاشقان» و «معشوق» بار دیگر به واژههاى هستى اضافه شود.
بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم
و هیچ از تو صدایى حتى آهسته هم بگوش من نرسد ..
بسیار سخت است بر من بواسطه فراق تو ؛
و اینکه تو به تنهایی گرفتار باشی
و ناله من نیز به حضرتت نرسد
و شکوه به تو نتوانم ...
.