مولایم! آمدنت نوید ریشهکنى ظلم و ستم را به ما داد اما حال، زمانه پر از ظلم و ستم شده است. تو خود خوب مىبینى که فرزندان گوسالهپرست سامرى در دژ فتنه خیبرشان جمع شدهاند و براى نابودى دوستداران دین نقشه مىکشند و از پشت خنجر مىزنند.
امیرا! هیچ راهى براى ورود و نابودى دژ نداریم، جز اینکه تو پا در رکاب بگذارى و دستان یدالهىات را همچون دستان على(ع) خیبرشکن، بر حلقه در آن دژ افکنى و سران آن را به هلاکت رسانى.
مولایم! زمین را دنیاى شقاوت در برگرفته است. در هجوم نفسگیر بیداد و ظلم، نفسهاى عدالت به شماره افتاده است. دنیا براى انسانها شکنجهگاهى شده است و براى هوسرانى کرکسها و صدایى خوشایندتر از صداى ضجه معصومانه کودکان نیست که پناهگاه امنى را مىجویند تا آوارگىشان را مأوا دهد.
اى مهدى! خوب نگاه کن این دنیا چقدر بىمروت شده است؛ صداى مظلومینى که تو را مىخوانند، با صداى مظلومان فلسطین و لبنان، صداى شیعیان عراق و پاکستان و صداى ... همه تو را مىطلبند که بیایى و همچون على مرتضى(ع) سیاهچالها را خالى از سکنه کنى و عدالت حق را به اجرا در آورى و چه زیبا روز میلادت را روز جهانى مستضعفان قرار دادند چرا که تنها تو هستى که مىتوانى عدالت را براى مظلومان جهان هدیه کنى.
موعودا! نمىدانم که با کدام حنجره تو را صدا بزنم و درد دل کنم تا تو پاسخم گویى؟ نمىدانم چگونه مىتوانم فاصلهام را با تو کم کنم تا تو ندایم زنى و پاسخم بگویى. با من سخن بگو، به روشنى آب و با حنجرهاى پر از مهر.
به راستى که اگر کسى تو را به واقع دوست داشته باشد و خود را به رضاى تو نزدیک کند، در خیابانهاى پر از تشویش قدم نمىزند؛ اگر کسى تو را از عمق دل صدا بزند بىاجابت نمىماند؛ اگر کسى درِ خانه تو را بزند، تویى که امیر همگانى، تهیدست برنمىگردد.
گل نرجس