سلام!
سلامى به نورانیت خورشید, سلامى به درخشندگى ماه, سلام من حقیر را در خلوتکده عشق, در این دنیاى پرفتنه و آشوب و پر از غوغا بپذیر. منتظر جواب سلامت از قلب همچون شقایق سوخته ات هستم.
دوباره با بغض در گلو و اشک در چشم و حرف بریده همچون شخص در حال احتضار, لب به سخن مى گشایم و مى گویم: ((السلام علیک ایها المنتظر, السلام علیک یا حجه الله, السلام علیک ایها القائم.)) حکایت تو, چون حکایت چاهى است که سال هاى سال است منتظر قطره هاى آبى است تا عمق آن تر شود و بعد با اشتیاق در درون فوران کند, اما افسوس! نم چاه, قطره هاى اشک بى پایان توست که در دل شب تقدیمش مى کنى. این چاه همچنان امید دارد, دست هاى پرتوان و قلب هاى آکنده از عشق انسان هاى باایمان, عادل, باصداقت, مومن و متعهد و روشنفکر و باشهامت آن را عمیق تر کند تا شاید به آبى برسد و زحمت هاى تو به هدر نرود و با همیارى آنها به مرور زمان, چاه پر از آب شود.
انعکاس شکوه نتیجه داد. صدایى شنیده شد. صدا نه, فریاد! فریاد نه, فریادها!
فریادهایى از دل نى ها و آواز پرنده ها و صداى بادها.
صدا بانگ برآورد, همچون نفیر صور اسرافیل و گفت: ((چاه با شمشیر تو و سیصد و سیزده نفرى که با اشک هاى تو پرورش یافته اند, از خون افراد فاسق و منافق, ظالم و زراندوز, کوته فکر و رویایى, ناطق و کیمیاگر گناه, پر مى شود.))
ما, ماه را دیدیم. سلامم دادیم, جوابم گرفتیم. دعا هم کردیم. عجل فرجهم یا مهدى! طبیعت لرزید, جهان لرزید, کوهها لرزید, دل ها لرزید و همه هم صدا با ما فریاد زدند: ((عجل فرجهم یا مهدى!))