
می دانم آنروز، روزی دوست داشتنی خواهد بود که تو پس از سالها انتظار کشیدن منتظرانت می آیی و به تمام ظلمها وتباهی ها پایان می دهی تا خورشید حقیقت از پشت ابرهای شک و گمان جاودانه طلوع کند و این گونه درخواست عاشقانت اجابت می شود؛ همانها که هر صبح جمعه با چشمانی گریان زیر لب زمزمه می کردند:
«کجاست آن پیشوایی که خدا او را باقی گذاشته که از عترت راهنمای «پیامبر(صلی الله علیه و آله)» برون نیست؟ کجاست آن که برای گسستن ریشه ستمگران آماده شده؟ کجاست آن که «جهان» چشم به راه او دوخته تا کژی و ناراستی را راست گرداند؟ کجاست آنکه امیدها به سوی او رود تا بنیاد ستم و بیداد برکند؟»(1)
آن روز که تو می آیی زمین نفس راحتی خواهد کشید و سینة پرخون خود را نشان تو خواهد داد و با بغض چندین هزار ساله ای خواهد گفت که قابیلیان چه بر سر هابیلیان آوردند؛ آنانی که به خاطر تکه زمینی ناقابل خود برادرانشان را روی سینه پرجوش و اندوه من ریختند، غافل از اینکه روزی در سینة من برای همیشه خواهند خفت. و آن روز تو انتقام تمام مظلومان تاریخ بشریت را از ظالمان دیو صفت خواهی گرفت پس اینگونه دعای تمام عدالت جویان مستجاب خواهد شد؛