سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گل نرجس
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 اسفند 25 توسط قاسم باقرنژاد | نظر بدهید

مَهدى‏جان، براى تو مى‏نویسم. براى تو که، منتهاى چشمان منتظرى و میراث لحظه‏هاى غربت مَنى. همیشه به یاد تو مى‏نویسم و مى‏سرایم، هر چند تو را هرگز ندیده‏ام، ولى همیشه آرزوى دیدنت در لحظه لحظه زندگى‏ام جارى است.
امروز در کنار پنجره‏هاى غم‏آلود انتظار با قلبى آکنده از پشیمانى و شرم، دفتر نبودنت را ورق مى‏زنم و در انتهاى باورم تو را مى‏جویم، تو را که ناجى تمام فریادهایى.
همیشه تو را مى‏جویم؛ در رکوع آسمان‏ها و سجود فرشتگان و قنوت درخت‏ها.
مى‏دانم، مى‏دانم آمدنت دور نیست! ولى قلب پرگناه من آیا مى‏تواند آن لحظه را ببیند؟




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 اسفند 23 توسط قاسم باقرنژاد | نظر بدهید

اگر تولد و جوانی و پیری را فصل‌های عمرمان حساب کنیم ما هم مثل او با بهار و تابستان و پاییز و زمستان ارتباطی مستمر داریم. او را در انواع گوناگون و جاهای مختلف می‌بینیم، درست مثل ما آدم‌ها که در همه جای دنیا با رنگ‌ها و ن‍ژادها و شکل‌های مختلف خلق شده‌ایم. هر کدام از آن‌ها خاصیت‌ها و ویژگی‌های خاص خودشان را دارند برخلاف ما که برخی هیچ فایده‌ای نداریم و فقط حوصله زمین را تنگ کرده‌ایم. آن‌ها نماد شادابی و طراوتند درست مثل انسان مؤمن که همیشه شاد و سرزنده است.

حتماً تا حالا منظورمان را متوجه شده‌اید، و اگر نه، به این شباهت‌ها هم دقت کنید. ما و آن‌ها در برابر توفان حوادث و بلاها شبیه هم هستیم؛ برخی می‌شکنیم و سقوط می‌کنیم، بعضی پایدار و استوار می‌مانیم. گاهی رنگ عوض می‌کنیم و گاهی ثابت و بی‌تزلزل می‌مانیم. آسان‌تر بگویم هم ما و هم او نیازمند آب و خورشیدیم منتها ما انسان‌ها به چشمه‌های روحانی و خورشیدهای معنوی بیشتر محتاجیم. اگر او برای حیات باید ریشه در خاک بداوند، ما هم برای حیات الهی خویش باید ریشه در چشمه معنویت داشته باشیم.




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 19 توسط قاسم باقرنژاد | نظر

مواج دریا

یک کاسه خالی بگذار روی آب مواج دریا و تماشا کن و ببین چگونه به رقص می‌آید، چرا؟ چون به دریا تکیه کرده است. در آخر هم عاقبت‌بخیر شده و لبریز و سرشار از آب می‌شود و در آغوش دریا جای می‌گیرد. توکل چیزی در همین مایه‌هاست. یعنی وقتی به خدا که دریای لطف و لطافت است تکیه می‌کنی، چنان شاد و بانشاط می‌شوی که به رقص، وجد و طرب می‌آیی.

نیست کسبی از توکل خوب‌تر     (مولانا)

آتش دل

یک کتاب را اگر صحافی نکنند زشت و بدقواره می‌شود. انگار که زیر چرخ ماشین رفته باشد، اما وقتی صحافی می‌کنند چه شکل شکیل و صافی به خود می‌گیرد، البته صحافی کردن کتاب هم آداب خود را دارد؛ ساعت‌ها باید زیر دستگاه فشار باشد و تا آن فشارها، قبض‌ها و گرفتگی‌ها نباشد آن شکل کشیده، هموار و صاف هم اتفاق نمی‌افتد. یادمان باشد هر یک از ما چیزی شبیه یک کتابیم، قبض‌ها، فشارها و گرفتاری‌ها همان فشارهایی است که به صلاح ما بوده و ما را صیقل زده و اهل صفا و صدق قرار می‌دهد.

چون که قبضی آیدت ای راهرو

آن صلاح توست، آتش دل مشو      (مولانا)

میخ کج و دیوار

یک میخ اگر کج باشد، آن را به دیوار می‌کوبی؟! یا اگر بکوبی پیش می‌رود؟ هرگز! به همین خاطر اول آن را با چکش یا جسمی سنگی صاف می‌کنی، آن‌گاه به دیوار می‌کوبی، البته آن‌وقت جلو هم خواهد رفت. حرف هم همین‌طور است. اگر می‌خواهی حقیقتاً در گوش کسی فرو برود باید راست باشد و گرنه حرف دروغ پیش نمی‌رود. خود ما هم همین‌طوریم. اگر بخواهیم پیش برویم باید صداقت و راستی را پیشه کنیم. تیر را ندیده‌ای وقتی راست باشد می‌تواند از کمان جسته و پیش رود و به هدف بنشیند.

راست شو چون تیر و واره از کمان            (مولانا)




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 اسفند 16 توسط قاسم باقرنژاد | نظر بدهید
سلام! سلامى به نورانیت خورشید, سلامى به درخشندگى ماه, سلام من حقیر را در خلوتکده عشق, در این دنیاى پرفتنه و آشوب و پر از غوغا بپذیر. منتظر جواب سلامت از قلب همچون شقایق سوخته ات هستم.
دوباره با بغض در گلو و اشک در چشم و حرف بریده همچون شخص در حال احتضار, لب به سخن مى گشایم و مى گویم: ((السلام علیک ایها المنتظر, السلام علیک یا حجه الله, السلام علیک ایها القائم.)) حکایت تو, چون حکایت چاهى است که سال هاى سال است منتظر قطره هاى آبى است تا عمق آن تر شود و بعد با اشتیاق در درون فوران کند, اما افسوس! نم چاه, قطره هاى اشک بى پایان توست که در دل شب تقدیمش مى کنى. این چاه همچنان امید دارد, دست هاى پرتوان و قلب هاى آکنده از عشق انسان هاى باایمان, عادل, باصداقت, مومن و متعهد و روشنفکر و باشهامت آن را عمیق تر کند تا شاید به آبى برسد و زحمت هاى تو به هدر نرود و با همیارى آنها به مرور زمان, چاه پر از آب شود.
انعکاس شکوه نتیجه داد. صدایى شنیده شد. صدا نه, فریاد! فریاد نه, فریادها!
فریادهایى از دل نى ها و آواز پرنده ها و صداى بادها.
صدا بانگ برآورد, همچون نفیر صور اسرافیل و گفت: ((چاه با شمشیر تو و سیصد و سیزده نفرى که با اشک هاى تو پرورش یافته اند, از خون افراد فاسق و منافق, ظالم و زراندوز, کوته فکر و رویایى, ناطق و کیمیاگر گناه, پر مى شود.))
ما, ماه را دیدیم. سلامم دادیم, جوابم گرفتیم. دعا هم کردیم. عجل فرجهم یا مهدى! طبیعت لرزید, جهان لرزید, کوهها لرزید, دل ها لرزید و همه هم صدا با ما فریاد زدند: عجل فرجهم یا مهدى


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط قاسم باقرنژاد | نظر

سلام دوستان عزیزم میلاد حضرت رسول (ص) و حضرت صادق (ع) بر همه شما مبارکباد

سلام بر تو, اى عزیز دلها, اى فروغ جانها و اى امید زمانها,
اى مهدى
!
تو, تجلى وعده هاى خدا به همه پیامبرانى,
تو, مستضعفان را به امامت مى رسانى و مومنان را بر عرش عزت
مى نشانى
.
اى تجسم نماز و قرآن, اى صاحب زمین و زمان.
کدام ((حضور)), چون ((غیبت)) تو, زمان و تاریخ را آکنده
است؟ حاضرترین
حاضران, به گرد پاى
((حضور غایبانه))ات نمى رسد
.
اى معناى حضور در غیبت, اى مفهوم غیبت حاضر, اى مجمع غیب و
شهود, اى عدالت
موعود!
تو برکت خدا در زمینى. اهل قبله, به نامت تکیه مى کنند و در
سایه انتظارت به
سر مى برند. شیفتگان
دیدارند و عاشقان رخسار. جمعه ها روز تجدید عهد با توست, اى
مولا!
تو معناى قبله و نمازى و روح کعبه و صفایى
.
تو در کجاى زمینى; اى صاحب الزمان؟
کاش از بهار دیدارت, دلمان روشن شود, و جانمان گلشن!
در سرى نیست که سوداى سر کوى تو نیست
دل سودازده را جز هوس روى تو نیست
عارفان را ز کمند تو گریزى نبود
دام این سلسله جز حلقه گیسوى تو نیست




نوشته شده در تاریخ شنبه 88 اسفند 8 توسط قاسم باقرنژاد | نظر بدهید
خسته و تنها روبه‏روى آینه‏هاى انتظار نشسته و با دیدگانى بارانى به آسمان
چشم دوخته‏ام، چه خاموش است امشب! غبار غم بر وسعت بى‏پناهیم نشسته و
اشک‏ها بیداد مى‏کنند. مى‏خواهم زنگار غم‏ها را از دل آشفته‏ام بزدایم تا
موج امید در دریایى خاموش طلوع کند.
دوباره دست‏هاىِ پرتمنایم را به
انتظار وجود نورانى‏ات پیوند مى‏زنم. قافله‏سالار دل‏هاى منتظر! دلم در
پشت پنجره فقط آسمان ابرى و اشک‏آلود را تجربه کرده است. ببین قامت دلم
چگونه شکسته است تا دردهاى نگفته‏اش را با تو فریاد کند. جایگاه سبز
نگاهت، سال‏هاست که خلوتگه رازهایم شده است، و من امروز در انتظارت
لحظه‏ها را مى‏شمارم. اى همه خوبى! حالا سطر سطر نوشته‏هایم رنگ نور را
دارد و من مسافرى چشم به راه، با کوله‏بارى از دلتنگى هستم که نامت را
فریاد مى‏کنم.
مهربانم، تو خود مى‏دانى که تنها و خالى‏ام، بیابان بى‏کسى، بى‏هیچ رهگذرى
سال‏هاست که در سکوت روحم فرو رفته است به من بگو که از کدامین جاده به
سوى سعادت آغوش بگشایم؟ به من بگو چگونه دیدارت را نزدیک ببینم شاهد باشم
یا مهدى!


نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 اسفند 2 توسط قاسم باقرنژاد | نظر بدهید
امروز عطش ظهور بر لب‏هاى همه ما، جهان را
کویرى کرده است. این ثانیه‏هاى آخر چه سخت مى‏گذرد و این لحظه‏هاى آخر
انتظار چه کُند عبور مى‏کند، و چه شیرین است این لحظه‏ها، و عشق یعنى
همین؛ یعنى استشمام عطر خوش گلى که در همین نزدیکى است و شنیدن فریادى که
حق را مى‏خواند.
مى‏دانم لحظه آمدنت نزدیک است و من هیچ ندارم که به
تو هدیه کنم. تنها سرگشته توام و نمى‏دانم سرگشتگى‏ام عشق است یا نه؟ اما
هر چه هست مرا به دنبال تو مى‏کشاند. از ابر مهربانى توست که سرسبز
مانده‏ام و با خود هزاران بار گفته‏ام که باران نگاهت چه مى‏کند با این
کویر دلم! این بیمار را تو باید درمان کنى. با یک نگاه بیا و بیا نظرى کن.
مى‏خواهم خاک راه تو باشم. بیا و مپرس این خاک، زیر پاى پادشاه جهان چه
مى‏کند؟ تو خواهى آمد و هر چه هست از وجود تو سرسبز خواهد شد.
تو خواهى آمد. اى همیشه غایب! اى همیشه حاضر! آن روز ما در کجا خواهیم
بود؟ دلمرده و پریشان در گوشه خانه، یا شادمان از دیدار تو در دروازه شهر،
نمى‏دانیم.

نکند تو بیایى و ما فرسنگ‏ها با تو فاصله داشته باشیم. نکند تو بیایى و این چشم‏هاى گریان قامت بلند تو را نبینن


مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.