نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 89 تیر 17 توسط
قاسم باقرنژاد | نظر
اى معناى سلام و اسلام، اى آخرین امام!
اى حجت پنهان حق، اى گلستان بوستان نبوى!
تو، فریاد رهایى انسان در عصر جاهلیت و اسارت این دورانى.
تو، ذخیره خدا، در روزگار قحطى انسانى.
روز آمدنت، آفتابىترین روزى است که خدا آفریده است، اى خورشید عدالت!
اى یادت، روحبخش و امیدآفرین، اى نامت، شیرین و دلنشین، اى امام زمان و زمین.
اى اباصالح!
کدام دردِ دیرین و هجرانِ جانکاه است که به شوق انتظار آمدنت شیرین نگردد؟
خوشا آن صبحدم ظهور!
خوشا دوران خدایى عصر حضور!
اى کاش دوران انتظار به سر آید و خورشید جمالت از مشرق انتظار، بر آید.
اى یوسف سفرکرده!
قرنهاست که «امت محمدى»، چشم به راه سپیده ظهور است و براى طلوع آن صبح، «دعاى فرج» مىخواند.
چه خوش نغمهاى است آن بانگ دلنشین مهدوى، که طلیعه دولت حقّه و کریمه اهلبیت است و جلوه «جاء الحق» از افق انتظار.
خدایا!
یعقوبِ جانمان را صبور ساز، تا در فراق یوسفِ ایمان، دل و دین نبازد و طول هجران، ما را از راه مهدى(ع) جدا نسازد.
سلام بر مهدى، سلام بر هادى،
سلام بر بشارت آزادى.
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 تیر 6 توسط
قاسم باقرنژاد | نظر
سلام. سلامى به وسعت انتظار چندین و چند ساله!
سلام بر تو که هیچ گاه صدایت را نشنیدهام و هیچ گاه صورتت را زیارت
نکردهام. تنها یادگارى تو که مرا تسکین مىدهد، گنبد فیروزهاىرنگ
جمکرانت است که همیشه برایم زیبا بود و غریب. همیشه با دیدن آن گنبد
فیروزهاى به یادِ تمام لحظات آبى، مىافتم که مىتوانستم در کنار تو
باشم. من که تو را نمىشناسم؛ فقط مىدانم کسى هستى که مىتوان با تو به
راحتى حرف زد و درد دل کرد. نمىدانم اکنون که من دلم فقط براى خودم و
تنهایى خودم مىسوزد آیا شما به فکر من هستید؟ آیا اصلاً مرا مىشناسید؟
مىدانم. حق هم دارید که از من دلگیر باشید و من با این وجود چگونه
مىتوانم انتظار داشته باشم زمانى که من شما را نمىشناسم و شما را یاد
نمىکنم، شما مرا به یاد داشته باشید. اما مىدانم و مطمئن هستم که حتماً
مرا مىبینید. شما مهربان هستید. شما بزرگ هستید. شما دریا هستید و دلتان
آسمانى. امروز هم دلم برایتان تنگ شده به همین خاطر است که دست به قلم
مىبرم و براى شما مىنویسم و آن را تکه تکه مىکنم، شاید یک تکه از آن،
فقط یک تکه، به شما برسد و همین هم براى من کافى است.