سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گل نرجس
نوشته شده در تاریخ شنبه 89 شهریور 27 توسط قاسم باقرنژاد | نظر
شکوفه‏هاى عشق، شما را به ترنم باران قسم، شقایق را در دلم بکارید.
به شوق مهتاب، دیده‏هاى ترشده از حسرت را از من بربایید.
به بوسه آسمان، رد بال شاپرک را در مردمک‏هایم نقاشى کنید.
به نگاه انتظار، خواب را به چشمان سیاهم هدیه دهید.
به نماز اشک، اندوه وجودم را ویران کنید.
به لرزش دل، بغض را در گلویم بشکنید.
به پیام دست‏ها، شکوه لبخند را بر لبانم بنشانید.
به طلوع خنده، فصل را وصل کنید.
و ... به خداى قائم، جلوى نام مهدى (عج) در دفتر حضور و غیاب، علامت حاضر بزنید.


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 89 شهریور 15 توسط قاسم باقرنژاد | نظر

:
اگر هم اکنون ، فرشته ای

 اگر هم اکنون ، فرشته ای

   ندایم دهد که  :

   خدایت ، یک سهم آرزو، عطایت کرده است ،

   بی درنگ

   ساعتی از دیدار ِ تو را

   خواهم خواست  و دیگر ، هیـچ  ...

    دلتنگت هستم ، بی شُمار

   ای ماندنی ترین ماندگار !!




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 89 شهریور 11 توسط قاسم باقرنژاد | نظر

خدایا

تا قبل از شب قدر سال آینده، ظهور قرآن
ناطق را برسان که پریشانیم و مضطر

خدایا !

حق و باطل را به ما بنما !

کاری کن تا شیعه ی واقعی علی باشیم !

نکند ناخواسته جزء جاهلان تاریخ باشیم و
با این حماقت، ادعای طرفداری از علی را داشته باشیم
!

خدایا ! دستمان را بگیر .

در این شب  نگاه التماسی داریم به دستهای شما که در نیمه
های این شبهای با برکت برای راز و نیاز به سوی خالق بی نیاز به آسمان بلند می شود
.





نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 شهریور 2 توسط قاسم باقرنژاد | نظر
اى آقا و اى یاور، به ستوه آمده‏ایم و امانى مى‏جوییم. این همه ویرانى و
سرگردانى تاب از ما برده است. آنچه مى‏بینیم نمى‏خواهیم و آنچه مى‏خواهیم
نمى‏بینیم. تا کجا باید این دور باطل را طى کرد؟
اى همه امید و آرزوى
خستگان و دل‏شکستگان غیبت تو طولانى شده است. آیا بس نیست؟ دوست دارم سر
بر شانه‏هایت بگذارم و بگریم. من از دشت‏هاى خشک و عطش‏زده انتظار مى‏آیم.
روزها بى‏تو چه سخت و طولانى و سردند چه گره‏خورده و بغرنج! دقایق چه کند
و ملال‏آور مى‏گذرند. عقربه‏هاى ساعت انگار هر لحظه نیشترى بر قلب مى‏زنند
و بر چهره ساعت به کندى مى‏چرخند. روزها بى‏تو چه بى‏شور و حالند، چه
بى‏رمق، چه کسالت‏بار. من از سرزمین چاه‏هاى خشک، از درخت‏هاى سوخته، از
دشت‏هاى سوخته مى‏آیم؛ جایى که قهر و تشنگى و عطش حرف اول نامهربانى است.
من از سرزمین‏هایى گذر کردم که گل‏ها در آن خواب بودند و زمین نفس کشیدن
را از یاد برده و آسمان نامهربانى داشت. من از کوه‏هایى گذشتم هر چند
بلند، اما بلندى‏شان فقط دلیل جدایى بودند.
دوست دارم سر بر شانه‏هاى مهربانت بگذارم که تو صفاى وصفى، معناى آسودگى و
آرامش، تو دشت سبز طراوت و گلشن مصفاى عشقى. اى آنکه به امید دیدار روى تو
زنده‏ام.
در عشق توام هر نفس اندوه تو بس‏                در درد توام دسترس اندوه تو بس‏
در تنهایى که یار باید صد کس                  کس نیست مرا هیچ کس اندوه تو بس‏



مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.