دلشوره گرفت آب و از خواب افتاد
از موج صدای پات در تاب افتاد
آرام گرفت چشمه و زد لبخند
تصویر بلند ماه در آب افتاد
قطره، قطره ز مشک میآویزند
قطره خونها که از سرت میریزند
یک روز به خونخواهی تو میدانم
دستان بریده تو برمیخیزند
نه نام و نه نان و نه نشان میخواهد
نه کنگرهای از این جهان میخواهد
با غیرت بیمثال خود آمده است
یک مشت فرات تشنه جان میخواهد